خستگی و خوشحالی...
خدا رو شکر هم پاسپورت پسری اومد و هم کارت ویزای دائم من.... دیگه خیال هر دومون راحت شد. این روزا داریم برنامه ریزی می کنیم ( بخوانید رویاپردازی می کنیم برای رفتن به ایران) من که حسابی دلم تنگ شده. مخصوصا برا مامان و آقام البته فکر نکنم زودتر از 3 یا 4 ماه دیگه بتونیم بریم. باید مرخصی های شوهری جور بشه و یه کم از فصل گرما تو ایران بگذره ، اما خب این چند وقت با فکر و رویا خوشیم. جالبه که شوهری هم ذوق میکنه. همش برای پسرکم توضیح می دم که این کارو می کنیم ، اینجا و اونجا می برمت. تو حیاط خونه ی بابابزرگ آب بازی می کنیم و یه عالمه خیال پردازی های شیرین و دوست داشتنی... برهان هم با چشمای هاج و واج منو نگاه میکنه آخه بچم که هن...
نویسنده :
مریم
2:50